English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (9079 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
enforce U وادار کردن مجبورکردن
enforced U وادار کردن مجبورکردن
enforces U وادار کردن مجبورکردن
enforcing U وادار کردن مجبورکردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
makes U باعث شدن وادار یا مجبورکردن
make U باعث شدن وادار یا مجبورکردن
necessitate U واجب کردن مجبورکردن
necessitating U واجب کردن مجبورکردن
necessitates U واجب کردن مجبورکردن
necessitated U واجب کردن مجبورکردن
inducing U وادار کردن
persuade U وادار کردن
compelled U وادار کردن
compel U وادار کردن
compelling U وادار کردن
forces U وادار کردن
impelling U وادار کردن
impels U وادار کردن
persuades U وادار کردن
force U وادار کردن
impelled U وادار کردن
compels U وادار کردن
endue U وادار کردن
persuading U وادار کردن
induce U وادار کردن
induces U وادار کردن
enforces U وادار کردن
enforced U وادار کردن
induced U وادار کردن
enforce U وادار کردن
forcing U وادار کردن
enforcing U وادار کردن
impel U وادار کردن
to make repeat U وادار به تکرار کردن
hustle U بزور وادار کردن
pacified U به صلح وادار کردن
pacifies U به صلح وادار کردن
entrap into U با اغفال وادار کردن به .....
pacifying U به صلح وادار کردن
penance U وادار به توبه کردن
hustled U بزور وادار کردن
pacify U به صلح وادار کردن
hustles U بزور وادار کردن
hustling U بزور وادار کردن
bring on U وادار به عمل کردن
intimidates U با تهدید وادار کردن
to persuade in to an act U وادار بکاری کردن
coerce U بزور وادار کردن
intimidate U با تهدید وادار کردن
coerced U بزور وادار کردن
coerces U بزور وادار کردن
coercing U بزور وادار کردن
pacification U به صلح وادار کردن
overpersuade U کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
constraining U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
to instigate something U چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
constrains U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrain U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
to persuade somebody of something U کسی را وادار به چیزی کردن
have U مجبور بودن وادار کردن
obliges U وادار کردن مرهون ساختن
obliged U وادار کردن مرهون ساختن
to lead on U وادار به اقدامات بیشتری کردن
oblige U وادار کردن مرهون ساختن
having U مجبور بودن وادار کردن
change of engagement U وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
to put any one through a book U کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
imprest U وادار بخدمت لشکری یادریایی کردن
trick someone into doing somethings U با حیله کسی را وادار به کاری کردن
enforces U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforced U مجبور کردن وادار کردن به کاری
inciting U باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforcing U مجبور کردن وادار کردن به کاری
incites U باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforce U مجبور کردن وادار کردن به کاری
incite U باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforcement U مجبور کردن وادار کردن به اکراه
incited U باصرار وادار کردن تحریک کردن
collect U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
suborn U به وسیله تطمیع به کار بد یاگواهی دروغ وادار کردن
collects U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
change of leg U وادار کردن اسب به تغییر پادر چهارنعل کوتاه
collecting U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
extend U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
leads U هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
lead U هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
extends U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extending U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
forces U مجبورکردن
compel U مجبورکردن
compels U مجبورکردن
force U مجبورکردن
compelling U مجبورکردن
forcing U مجبورکردن
compelled U مجبورکردن
bayonets U با سرنیزه مجبورکردن
bayonet U با سرنیزه مجبورکردن
force U مجبورکردن بزورگرفتن
bayonetting U با سرنیزه مجبورکردن
forcing U مجبورکردن بزورگرفتن
forces U مجبورکردن بزورگرفتن
bayonetted U با سرنیزه مجبورکردن
moved U وادار کردن تحریک کردن
move U وادار کردن تحریک کردن
moves U وادار کردن تحریک کردن
hopple U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobble U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbling U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbles U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
bludgeon U مجبورکردن کتک زدن
bludgeoned U مجبورکردن کتک زدن
bludgeoning U مجبورکردن کتک زدن
bludgeons U مجبورکردن کتک زدن
force one's hand <idiom> U مجبورکردن شخص که قبل از وقت مقررکاری را انجام دهد
trumeau U وادار
muntin U وادار
mullion=middle post U وادار
transom U وادار افقی
inducible U وادار کردنی
persuasive U وادار کننده
prompters U وادار کننده
prompter U وادار کننده
persuadable U وادار کردنی
persuasible U وادار کردنی
impellor U وادار کننده
suasive U وادار کننده
he was made to go U وادار به رفتن شد
impeller U وادار کننده
impellent U محرک وادار کننده
i made him go U او را وادار کردم برود
neutralized U وادار به بیطرفی شده
middle lintel in window U وادار میانی پنجره
incitation U وادار سازی اغوا
he acted from impluse U اورابکردن ان کار وادار کرد
The party was latched on to him. He was saddled with the party. U میهمانی را بگردنش گذاشتند ( ترغیب یا وادار شد )
to compel the attendance of a witness U وادار به حاضر شدن شاهدی [قانون]
they howled the speaker down U سخنگوراباجیغ وداد وادار به پایین امدن کردند
following my lead U یک جور بازی که هر بازیکن را وادار میکنند هرکاری که استاد کرد او نیز بکند
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
preaches U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preached U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilizes U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploit U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilizing U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
to wipe out U پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
exploiting U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploits U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
married under a contract unlimited perio U زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
preach U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
withstands U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
woo U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
check U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
infringe U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
wooed U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
withstood U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
checked U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
withstanding U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstand U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
Recent search history Forum search
1Potential
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
1Arousing
1pedal pamping
1construed
1این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1meaning of taking law
1Open the "Wind Farm" subsystem and in the Timer blocks labeled "Wind1" and "Wind2", Wind3" temporarily disable the changes of wind speed by multiplying the "Time(s)" vector by 100.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com